انتقال ارزشهای پدر و مادر به فرزندان
این مقاله پایبندی و تعهد دینی نوجوانان را در جایگاه نتیجه کیفیت تعامل مادر با فرزند و تعهد دینی مادران بررسی می کند.
تحقیق پیش رو به بررسی این امر می پردازد که انتقال ارزشهای اخلاقی (دینی) از مادر به کودک چگونه تحت تأثیر کیفیت تعامل مادر - کودک قرار می گیرد. شالوده تحقیق فعلی، این فرضیه است که والدین با در اختیار قرار دادن ترمها و ارزش ها به فرزندان خویش، نقش مهمی را در مقام عوامل اجتماعی ایفا می کنند. انتقال این ثرمها و ارزشهای والدینی به کودکان به وسیله کیفیت تعامل آنان - که بنا به فرض، بسته به شیوه پدر و مادری آنان است - تسهیل و از آن جلوگیری می شود (استینبرگ، ۱۹۹۰؛ تاریس و دیگران، ۱۹۹۹). معیارها و ارزشهای والدین اولین مجالی هستند که به شرح و تفسیر کودک می پردازند و از این رو، بنیاد رشد بعدی او را فراهم می سازند. چنان که بانکی در کتاب مارک تو این خاطرنشان می سازد، «ما هیچ افکاری را از خود نداریم، هیچ عقایدی را از خود نداریم، بلکه آنها به ما منتقل و آموزش داده شده است». در حالی که این امر به طور کلی این مطلب را تأیید می کند که والدین می توانند ارزشهای نوجوانان خود را تحت تأثیر قرار دهند؛ ولی تاکنون این موضوع مبهم مانده است که این فرایند انتقال ارزش ها در درون نسلها» تحت چه شرایطی رشد می کند. در مقالات دیگر نیز ادعا کرده ایم که کیفیت تعامل مادر با نوجوان عامل اصلی انتقال این ارزش هاست. تحقیق پیشین نشان داده است که چنانچه ارتباط والدین و فرزندان با گستردگی و گرمی ترسیم شود، معیارهای والدین و فرزندان - به ویژه با در نظر داشتن جنسیت - به طور دقیق تری هماهنگ می گردد. احتمالا به این دلیل که داشتن روابط خوب با والدین، این امر را برای نوجوانان آسان تر می سازد که دلیل ماورای ارزشهای والدین خویش را ببینند و در نتیجه، آنها را بپذیرند. اما بجاست تحقیق جنینگ و نیمی (1968 , Jennings & Niemi ) نیز مشاهده شود. آنان هیچ تأییدی بر این انتظار خود نیافتند که نگرش های سیاسی والدین و نوجوانان هنگامی می تواند به طور نزدیک مطابق شود که ارتباط آنان مناسب باشد.
بنابر این، ما قاعدتا توقع داریم برخورداری فرد از ارتباطات خوب با فرزندانش برای تربیت اخلاقی آنان سودمند باشد؛ همچنان که این ارتباطات، تحمیل ارزشهای والدین به فرزندان را آسان تر می سازد. دهههای گذشته، دست کم در اروپای غربی، شاهد کاهش چشمگیر شمار مردمی بود که می گفتند از دین مشخصی برخوردارند. در ایالات متحده، مردم اغلب به طور کامل از یک دین به دین دیگر تغییر موضع می دهند. بنابراین، این کاهش تا حدی تعدیل می شود. هرچند هدف این گزارش تعمق گسترده درباره عوامل احتمالی این فرایند غیر مذهبی شدن نیست، ما انتقال باورهای دینی از والدین به فرزندان را به مثابه یک مطالعه موردی در نظر می گیریم که با آن به تبیین اهمیت داشتن روابط خوب والدین با فرزند می پردازد. به نظر می رسد افزایش شمار مردمی که به دین مشخصی تعلق ندارند، فرصت خوبی به دست می دهد تا با آن، فرضیه اصلی خود را بیازماییم. این فرضیه اصلی عبارت بود از اینکه اگر کیفیت تعامل والدین با فرزندان خوب باشد، والدین در همانند ساختن فرزندان با ارزشهای دینی خود موفق خواهند شد. بنابراین، پرسش اصلی که در اینجا باید به آن پاسخ داده شود، این است که آیا ارتباط خوب والدین با فرزند، به آن میزان نقش دارد که والدین بتوانند ارزشهای دینی خود را به فرزندانشان تحمیل کنند؟
نظریه های مربوط عموما توضیحات سطح فردی را طرح می کنند، اما رویکردهای سطح فردی همچون رویکرد ما در مطالعه تحرک و نبودن وابستگی دینی به وفور به کار نرفته است. گذشته از این، نظریاتی که عموما گسترش یافته اند، بر عواملی خارج از حوزه خانواده ای متمرکز شده اند که نوجوانان در آن نشو و نما کردهاند. برای نمونه، یک زنجیره از نظریات مبتنی بر وضعیت اجتماعی است: چرخش و بی اعتمادی دینی غالب، کم و بیش، همزمان با رویدادهای خاص زندگی رخ می دهد که موجب تغییر در درآمد، تعلیم و تربیت یا اعتبار شغلی بین اعضای دین مبدأ و رویگردانان از آن می شود.
اما تحقیقات جدید ساندو میرسکی (Sandomirsky)، ویلسون (۱۹۹۰,wilson) و شرکات (۱۹۹۱ ,Sherkat) این یافتههای اولیه را تأیید نمی کنند. به نظر می رسد در صورت مهار دیگر عوامل، قابلیت جابه جایی تربیتی بین نسلها، تأثیری منفی بر احتمال چرخش یا بی اعتمادی دینی داشته باشد. با در نظر گرفتن پرسش تحقیق، نوع حوادث زندگی، که نظریات مبتنی بر وضعیت ارائه کردند، معمولا برای جمعیت ۱۶ تا ۱۸ سال مورد بررسی در اینجا رخ نمی دهند و این امر آزمودن این نوع نظریه را ناممکن می سازد. اما ممکن به نظر می رسد که افراد مورد آزمایش حتی پیش از اینکه چنین حوادثی را در زندگی تجربه کنند، ایمان خود را از دست بدهند. ما فرض می کنیم که تربیت دینی یک فرد بنیانهایی برای اینکه او بتواند بر عقایدش پافشاری کند، قرار دهد و این شالوده یشترب در جایی بین نوجوانان به انجام رسیده است. دیگر نظریات بر خانواده ای که فرد در آن تکوین یافته، متمرکز شده اند.
این نظریات نشان می دهند در صورتی که یک فرد خارج از چارچوب میل دینی آغازین خویش ازدواج کند، احتمال خروج از وابستگی دینی او به والدین افزایش می یابد. اما به نظر نمی رسد حوادثی مانند شبکه های اجتماعی که می توانند پایبندی فرد به دین اولیه را آسان کنند، همچون جابه جایی جغرافیایی و مذاکره برای حرکت دینی دیگر و نیز مانند ویژگی های نسلی برای گروه سنی مورد مطالعه در اینجا اتفاق افتد. بر این اساس، به نظر می رسد به همان اندازه که تا اینجا ساختار فرایندی که انتقال ارزش ها را تسهیل می کند، مورد بی اعتنایی قرار گرفته، نقش والدین نیز در انتقال ارزشهای خویش به فرزندان، مورد بی توجهی قرار گرفته است. افزون بر این، شرکات (۱۹۹۱) مدعی است که تأثیر متغیرهای خانواده بر تدین، یکی از مهم ترین عناوینی است که در این آثار خاص مورد بی توجهی قرار گرفته است. بنابراین، هدف تحقیق حاضر در امر است: یک، فراهم آوردن شواهد دیگری که تأثیر متعادل کیفیت تعامل خانواده را بر انتقال بین نسلی ارزشها به طور کلی مورد توجه قرار دهد؛ دو. در اختیار گذاشتن آن دسته از شواهد تجربی مربوط به «اختلاف داده ها» که توسط شرکات (۱۹۹۱) مشخص شده و تأثیرات متغیرهای خانواده را بر اعتقادات مذهبی نوجوانان مورد بررسی قرار میدهد.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی،صص421-417، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}